دانشگاه شهید باهنر کرمان
نشریه ادبیات تطبیقی
2008-6512
2821-1006
11
20
2019
08
23
مقایسۀ اندیشه های متافیزیکی مولوی ولوبسانگ رامپا بر اساس ایدۀ جهان هولوگرافیک
1
27
FA
محمد
بهنام فر
استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه بیرجند، ایران
mbehnamfar@birjand.ac.ir
زهرا
خوشامن
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه بیرجند، ایران
khoshamenzahra@gmail.com
10.22103/jcl.2019.2421
ایدۀ جهان هولوگرافیک در قرن بیستم توسط بوهم (1930)، فیزیکدان دانشگاه لندن و پریبرام از دانشگاه استنفورد مطرح شد. مولوی، شاعر متفکّری که همواره راه حلهای تازه برای زندگی بشر داشته، اندیشههایی را مطرح کرده است که بسیاری ازآنها در بستر علم امروز؛ از جمله با این ایدۀ علمی به ظهور رسیده است. همچنین لوبسانگ رامپا یک راهب تبّتی شناخته شده و لاما و پزشک بوده که با تبیین مسائل پیچیدۀ متافیزیکی به زبان ساده در کتابهایش، برای آگاه کردن انسانها تلاش کرده است. در این پژوهش تفکّرات مولانا و رامپا در بستر ایدۀ جهان هولوگرافیک با یکدیگر مقایسه شده تا به این سؤالات پاسخ داده شود که چه اشتراکاتی میان مشاهدات مولوی به عنوان یک عارف مسلمان و لوبسانگ رامپا، عارف غیر مسلمان، وجود دارد و چه ارتباطی بین ایدۀ جهان هولوگرافیک با مشاهدات عرفا دیده میشود؟ نتایج تحقیق بیانگر آن است که وحدت انسان با هستی، اعتقاد به وجود دریای مستتر انرژی ، جهان سایهها ، اصالت اندیشه و عشق در قلمرو فرکانسی مهمترین مشترکات این دو عارف است که آن را تحت تأثیر اندیشۀ شهودی دریافتهاند و ایدۀ جهان هولوگرافیک نیز به عنوان یک ایدۀ علمی و فیزیکی، مشاهدات غیرعلمی و متافیزیکی عرفا را تأیید میکند. چنین به نظر میرسد که با مطالعه و مقایسۀ اندیشه-های عرفای مسلمان و غیر مسلمان میتوان به جنبههای تازهای از واقعیت دستیافت.
مولوی,لوبسانگ رامپا,جهان هولوگرافیک,متافیزیک
https://jcl.uk.ac.ir/article_2421.html
https://jcl.uk.ac.ir/article_2421_56d1ea5630ccdb06a3c9dbb0b95c2a7f.pdf
دانشگاه شهید باهنر کرمان
نشریه ادبیات تطبیقی
2008-6512
2821-1006
11
20
2019
08
23
نقش «تربیتی خود» در اندیشه های ادبی و عرفانی مولوی و اقبال لاهوری
29
55
FA
زینب
رستمی نسب
مربی بخش زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه جیرفت، ایران
zaynab6599@yahoo.com
10.22103/jcl.2019.2422
در فلسفه تعلیم و تربیت، نقش تربیتی خود بسیار مهم و مورد توجه است. به همین علت موضوع از منظر دو حکیم و در دو سرزمین مورد بررسی و تطبیق قرار گرفته شده است. هدف مقاله حاضر مطالعه مفهوم «نقش تربیتی خود» و چگونگی تربیت آن در نظام فکری و اندیشگی مولوی و اقبال لاهوری است. مسألهای که در این زمینه مطرح میشود؛ آن است که معرفت نفس یا شناخت خود و نحوه تربیت آن نزد مولانا و اقبال چه همسانیها و تفاوتهایی دارد؟ روش این پژوهش کیفی بوده؛ و از تحلیل و توصیف داده های مربوط به این دو ادیب استفاده شده است.یافتهها، نشان میدهد مولوی و اقبال باتوجه به زمینۀ اجتماعی که در آن تربیت شدهاند، نقاط قوت و ضعف نظام اجتماعی و فرهنگی زمانه خویش را در نوع نگاه به تربیت «خود یا نفس» میدانند. لذا تربیت «خود» را در اولویت نظام تعلیم و تربیت خویش قرار میدهند. وجه مشترک شناخت و تربیت «خود» از نظر مولوی و اقبال مواجهسازی مستقیم فرد با فطرت الهی، تربیت عقل و آگاهی از پدیدههای طبیعی است. اما وجه تفاوت نظرات ایشان در میزان استفاده از عقلانیت و تجربه به هنگام تربیت «خود» است. مولانا بیشتر بر معرفت شهودی تأکید دارد و با تربیت سالک –عارف به فناءفیالله میرسد که نتیجه آن خودشناسی فردی است. اما اقبال با بکارگیری روش شناخت عقلی و نتایج تجربی آن، خود فردی را به من اجتماعی گسترش میدهد و به یک هویت جمعی در تربیت «خود» نظر دارد.
خود,مولوی,اقبال لاهوری,شهود,عقلانیت
https://jcl.uk.ac.ir/article_2422.html
https://jcl.uk.ac.ir/article_2422_5f6c7c9a99ff7157f1c37d1252131a81.pdf
دانشگاه شهید باهنر کرمان
نشریه ادبیات تطبیقی
2008-6512
2821-1006
11
20
2019
08
23
تطبیق منابع معرفت از دیدگاه مولوی و دیوید هیوم
57
75
FA
محیا
رفیعی بندری
فلسفه،دانشکده ادبیات،دانشگاه شهیدباهنرکرمان،کرمان،ایران
rafiee-m@uk.ac.ir
10.22103/jcl.2019.2423
معرفت شناسی به عنوان شاخه ای از فلسفه، در مورد شناخت هستی و خالق آن بحث می کند. این علم یکی از مطرح ترین مباحث شناخت است که از دوره باستان نیز به شکلی عام و غیر مستقل مطرح بوده است. دیوید هیوم از جمله تجربه گرایانی است که در زمینۀ شناخت، آرائی دارد. او بر اساس حس تجربی، نظریۀ خود را استوار کرده و تنها، ادراک حواس ظاهری را مبنای شناخت قرار می دهد ؛ ضمن این که این حواس را برای شناخت کافی نمی شمارد. از نظر وی روابط علّی، معلول وهم و خیال انسان است و نمی توان با توجه به این روابط به شناخت نائل شد. مولوی نیز یکی از متفکرین مسلمان است که در کتاب مثنوی خود، مطالب فلسفی مهمی راجع به شناخت و راه های آن مطرح کرده است. در این پژوهش نظریات این دو صاحب نظر در باب شناخت مطرح گردیده و با هم مقایسه شده است . نتیجۀ تحقیق این است که مولوی و هیوم هر دو از حس ظاهر شروع به شناخت نموده اند اما هیوم به خاطر عدم ارزش گذاری به ماوراء طبیعت، در حس باقی مانده و این در حالی است که، مولوی به دلیل قائل بودن به عقول متفاوت و مرتب طولی عقل، شناخت را از راه عقل کلی و کشف و شهود امکان پذیر می داند.
معرفت شناسی,شناخت,مولوی,دیوید هیوم
https://jcl.uk.ac.ir/article_2423.html
https://jcl.uk.ac.ir/article_2423_5490e0cb501c221e9a2b3c5044310681.pdf
دانشگاه شهید باهنر کرمان
نشریه ادبیات تطبیقی
2008-6512
2821-1006
11
20
2019
08
23
بررسی تأثیرپذیری منظومۀ بلوچی «محمدحنیفه» از داستان رستم و سهراب شاهنامه
77
96
FA
محمداکبر
سپاهی
استادیار بخش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ولایت، ایرانشهر، ایران
sepahi.ma@ut.ac.ir
10.22103/jcl.2019.2424
داستانِ رستم و سهراب، در میان داستانهای پهلوانی شاهنامۀ فردوسی جایگاه والایی دارد. اگر چه هستۀ اولیه و ریشۀ داستانِ رستم و سهراب شاهنامه هنوز بر ما معلوم نیست امّا نمونههای مشابه و قابل تطبیق بسیاری از آن در ادبیات جهان وجود دارد. در ادبیات اقوام ایرانی نیز داستانهایی مشابه ماجرایِ رستم و سهراب دیده میشود. این داستان به صورت تغییر شکل یافتهای در منظومههای داستانیِ ادبیات بلوچی با نام «محمدحنیفه» حضور دارد. در داستانِ منظوم «محمدحنیفه» نیز ماجرای نبرد ناخواستۀ پدر و پسری که همدیگر را نمیشناسند رخ میدهد ماجراهای فرعی دیگری نیز مشابه ماجرای رستم و سهراب در این داستان رخ میدهند. در پایان این داستان نیز پسر شکست میخورد. تفاوت عمدۀ این داستان با رستم و سهراب، پایان خوش آن است که از پدر یا پسر، کسی به دست دیگری کشته نمیشود. بر اساس شواهد چندی که در داستان محمد حنیفه وجود دارد، میتوانیم به یقین بگوییم منشأ این روایت، همان داستان رستم و سهراب است. این داستان با شکل کنونی آن، بازماندۀ دورۀ رونق ادبیات دینی بلوچی است.
شاهنامۀ فردوسی,رستم و سهراب,محمدِ حنیفه,ادبیات بلوچی,مقایسه
https://jcl.uk.ac.ir/article_2424.html
https://jcl.uk.ac.ir/article_2424_8bfdf607e45a370f65678a82e7d131e2.pdf
دانشگاه شهید باهنر کرمان
نشریه ادبیات تطبیقی
2008-6512
2821-1006
11
20
2019
08
23
بررسی تطبیقی مضامین اجتماعی در اشعار نیما یوشیج و احمد شوقی
97
118
FA
عنایت الله
شریف پور
دانشیار بخش زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهید باهنر کرمان، ایران
e.sharifpour@email.uk.ac.ir
زهرا
سلیمانی
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهید باهنر کرمان، ایران
zahrasolaimani2016@gmail.com
10.22103/jcl.2019.2426
نیما یوشیج، از برجستهترین شاعران معاصر در ادبیّات فارسی است. او با تحوّلی که در شعر سنّتی فارسی بهوجود آورد، عنوان «پدر شعر نو» را به خود اختصاص داد؛ در اشعارش به مضامین مختلفی چون: طبیعت، جامعه، وطن و ... پرداخته است.احمد شوقی، از مشهورترین شاعر معاصر در ادبیّات عرب است که بهسبب شایستگیاش در شاعری، لقب امیرالشّعرایی به او داده شده است . او از مرحلۀ شعر سنّتی عبور کرد و در مرحلۀ مابین شعر سنّتی و شعر نو، اشعارش را سرود. شوقی در اشعارش به مضامین مختلفی چون : اخلاق، جامعه، وطن، تعلیم و تربیّت و ... پرداخته است. در این تحقیق که با روش کتابخانهای و سندکاوی تنظیم و تدوین شده است، ضمن پرداختن به مقدمۀ کوتاه، مضامین اجتماعی در اشعار دو شاعر معاصر ایرانی و عربی، نیما یوشیج و احمد شوقی با نگاهی تطبیقی بررسی شده است. در این بررسی پیمیبریم که هر دو شاعر به مضامین اجتماعی توجّه کردهاند و تحت تأثیر ادبیّات معاصر غرب بهخصوص ادبیّات فرانسه، به شیوۀ سمبولیسم، این مضامین در اشعارشان انعکاس یافته است.
شعر معاصر,نیما یوشیج,احمد شوقی,مضامین اجتماعی,ادبّیات تطبیقی
https://jcl.uk.ac.ir/article_2426.html
https://jcl.uk.ac.ir/article_2426_39b7e5251048f626d302dd3b0f1d5d66.pdf
دانشگاه شهید باهنر کرمان
نشریه ادبیات تطبیقی
2008-6512
2821-1006
11
20
2019
08
23
بررسی تطبیقی «جایگاه زن» در ضربالمثلهای فارسی و عربی بر بنیاد دیدگاههای آدلر و برن (مطالعۀ موردی: امثال و حکم دهخدا و مَجمَع الأمثال میدانی)
119
144
FA
علی
صادقی منش
0000-0002-0655-2311
پژوهشگر پسادکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه حکیم سبزواری،سبزوار،ایران
birang_mazinani@yahoo.com
مهیار
علوی مقدم
0000-0001-5850-8657
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری،سبزوار،ایران
m.alavi2007@yahoo.com
ابراهیم
استاجی
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری
ebrahimestaji@yahoo.com
10.22103/jcl.2019.2427
ضربالمثلها به عنوان یکی از بهترین زمینههای پژوهش بر روی اندیشههای گویشوران یک زبان، بخشی از ادبیات هر سرزمین است که مردم آن را به عنوان بهترین راه برای بیان اندیشههای رایج میان خویش برگزیدهاند. بررسی همسنج ضربالمثلهای پارسی و عربی با تمرکز بر موضوع زن، با اتکا بر امثال و حکم دهخدا و مجمع الأمثال نیسابوری میدانی، میتواند نمایانگر بخشی از ذهنیت گویشوران زبان پارسی و عربی باشد؛ به ویژه زمانی که این بررسی همسنج با بهرهگیری از دیدگاههای روانشناسی اریک برن و آلفرد آدلر صورت گیرد. آموزههایی که تحت عنوان اصطلاح آلودگی در روانشناسی برن و اصطلاح اشتباههای بنیادی در روانشناسی آدلر مطرح شده است، میتواند زمینه را برای تحلیل دقیق ضربالمثلهای این دو مجموعه فراهم سازد؛ بررسی دقیق و آماری ضربالمثلها بر پایۀ دیدگاههای یادشده، رهگشای درک دقیق و واکاوی تطبیقی جایگاه زنان در ضربالمثلهای دو زبان خواهد بود. بررسی تطبیقی دو مجموعۀ ضربالمثل یاد شده، این نکته را بر ما آشکار میسازد که بسامد ضربالمثلهای سالم و غیر آسیبزا، طبق دیدگاه روانشناختی آدلر و برن در امثال و حکم به میزان 3.51 درصد از ضربالمثلهای مجمعالأمثال افزونتر است.
مثل,بررسی تطبیقی,امثال وحکم,مجمع الامثال
https://jcl.uk.ac.ir/article_2427.html
https://jcl.uk.ac.ir/article_2427_f50f2a4e5174936290fef095f28167d7.pdf
دانشگاه شهید باهنر کرمان
نشریه ادبیات تطبیقی
2008-6512
2821-1006
11
20
2019
08
23
بررسی تطبیقی استعارههای مفهومی «دایره» در دیوان شمس مولانا و اشعار جان دان
145
163
FA
یحیی
طالبیان
استاد بخش زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات و زبان های خارجی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران
ytalebian@gmail.com
سیده نرجس
سیدکاشانی
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات و زبانهای خارجی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران
snskashani@gmail.com
10.22103/jcl.2019.2425
مقاله پیشِ رو، با هدف بررسی استعاره مفهومیِ عشق دایرهوار است در اشعار مولانا وتطبیق آن با شعری از جان دان -از شعرای دوره الیزابت انگلستان- تدوین شده است. مبنای نظری مقاله، نظریه استعاره مفهومی است که استعاره را از کاربردِ ادبیِ کهن خارج میکند و آن را به ابزاری برای تفکر و درکِ جهان پیرامون تبدیل میسازد. در ابتدا تعریفی از استعارة مفهومی ارائه شده است. سپس ابیاتی در آثار مولانا و جان دان- که در آنها عشق با مفهومِ دایره بیان شده، استخراج و از دیدگاه استعارة مفهومی، خاستگاه و عللِ ظهوِر این استعاره در شعر هر دو شاعر بررسی گشته است. سپس با دیدِ تطبیقی، شباهتها و تفاوتهای کاربردِ این استعاره در اشعارِ دو شاعر بیان شده است. در بخش نتیجه نیز، با توجه به نظریة استعارة مفهومی وآنچه از تطبیق به دست آمده، دریافتهایم که شباهتهای فرهنگی که بر اساس دینمدار بودن دو شاعر در شعر ایشان وجود دارد، میتواند دلیل ظهور این استعاره به شکل مشترک باشد.
مولانا,جان دان,دایره,عشق,استعاره مفهومی,ادبیات تطبیقی
https://jcl.uk.ac.ir/article_2425.html
https://jcl.uk.ac.ir/article_2425_41c403fd4eda3e50c14a86e86e2b6617.pdf
دانشگاه شهید باهنر کرمان
نشریه ادبیات تطبیقی
2008-6512
2821-1006
11
20
2019
08
23
مقایسة معانی حرف اضافة «به» در تاریخ بلعمی با حرف جر «باء» در زبان عربی
165
193
FA
زهره
قصاب پور
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب
zohreh.ghassabpoor@yahoo.com
ابوالقاسم
رادفر
استاد تمام زبان و ادبیات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
agradfar@yahoo.com
علی
ربیع
استادیار زبانشناسی دانشکدة ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب، فرهنگی
ali.rabi22@gmail.com
علیرضا
شعبانلو
استادیار زبان و ادبیات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
alirezashabanlu@gmail.com
10.22103/jcl.2019.2428
فارسی زبانان تا چند قرن اخیر توجّه زیادی به نگارش دستور زبان فارسی بهویژه در زمینة حروف اضافه و معادل بودن معنای آن با حروف جر زبان عربی نداشتند. به علّت نقش مهمّ این حروف در انتقال معانی مخصوصاً در متون ادبیات کهن فارسی و تفسیری ترجمهشده، پژوهشگران با دشواریهای فراوانی مواجهشدهاند. در زمینة تطبیق معانی حرف اضافة «به» با حرف جرّ «باء»، تحقیق چشمگیری انجامنشدهاست. این مقاله به بررسی تطبیقیِ حرف اضافة «به» در تاریخ بلعمی با حرف «باء» جر در زبان عربی میپردازد. با شناخت معانی این دو حرف، و نیز، وجوه افتراق، اشتراک و اثرپذیری این دو، استفادة کاربردی با شناخت معانی آنها فراهم میشود و تصحیح و ترجمة متون این دو زبان، در حوزة این دو حرف و در مواردی رفع مشکلات دستوری و معنایی یک زبان به کمک قواعد وسیاق زبان دیگر امکانپذیر میشود. نتایج پژوهش نشانمیدهد که وسعت معنی «به» در مقایسه با «باء» بیشتر و کاربرد معانی متعدّد «به» در تاریخ بلعمی بسیار زیاد بوده که در این پژوهش به طور مبسوط به آن پرداختهشدهاست.
معانی,حرف جر«باء»,حرف اضافة «به»,تاریخ بلعمی
https://jcl.uk.ac.ir/article_2428.html
https://jcl.uk.ac.ir/article_2428_9653fbd26b00f4fe9cf306da40a47d3d.pdf
دانشگاه شهید باهنر کرمان
نشریه ادبیات تطبیقی
2008-6512
2821-1006
11
20
2019
08
23
بررسی تطبیقی دلالت واژگانیِ «سبوی» و «صبوح» در شعر عربی و فارسی
195
217
FA
علی اکبر
ملایی
استادیار گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه ولی عصر (عج)
akbar.m87@gmail.com
10.22103/jcl.2019.2429
سبو یا سبوی، ظرفی است که از دیرباز برای دوشیدن شیر یا نوشیدن مایعات استفاده میشد و در شعر فارسی، بازتاب گستردهای یافته-است. در زبان عربی، از این واژه صراحتاً اثری نیست، ولی در روند جستجوی از آن، دو احتمال، توجّه پژوهشگر را به خود جلب می-کند. یکی بنواژههای: «سَبَی»، «سَبَأَ» و «سَأَبَ» و مشتقّات آنها که با سبو شباهت حرفی و معنوی دارند و دیگری کلمة «صَبوح» که به نظر میرسد، شکل مُعرّب «سبوی» باشد. به گواهی این نوشتار، سبو در شعر فارسی به مرور از آبخوری به ظرف شراب و شراب، تحوّل معنوی یافتهاست. در شعر عربی، احتمالاً دو نوع برداشت از سبو وجود داشته: یکی مَشک یا خیک که از جنس پوست جانوران بوده و بر دوش حمل میشده و یادآور اصطلاح «سبوکشی» در شعر فارسی است؛ دیگری سبوی سُفالین است که نمونة بزرگ آن، برای حفظ و حمل مایعات به ویژه شراب و نوع کوچک آن، برای نوشیدن، استفاده میشدهاست. به گواهی این نوشتار و مبتنی بر دلایلی، کلمة «صَبوح» به معنی شراب، در اصل، معرّب «سبوی» است، نه همخانوادة صبح. از جملة این دلایل، یکی این که در قرآن کریم که تنها اثر تحریف نشدة عربی است و نیز در احادیث معتبر، نامی از صبوحی به معنی شراب نیامدهاست. دیگر این که صبحگاه، در فرهنگ عرب، اوقات مناسبی برای غارت و کارزار بوده است، نه بادهنوشی و خوشباشی. به علاوه، «سبوی» و «صبوح» در شعر فارسی، با گذشت زمان، روی به سوی اتّحاد مفهومی داشتهاند.
سبو(ی),صبوحی,سَبَی,سَبأ,شعر کلاسیک عربی و فارسی,ادبیات تطبیقی
https://jcl.uk.ac.ir/article_2429.html
https://jcl.uk.ac.ir/article_2429_490ab872080f66631f968ed1a57283c6.pdf